اروین یالوم که در ایران مخاطبان زیادی دارد، در کتاب خاطراتش، ضمن اشاره به جستجوی معنا، اجتنابناپذیربودن مرگ و بیان ترسهایش میگوید مرگ تجربهای است که به انسان میآموزد چگونه زندگی کنیم.
اروین یالوم روانشناس سرشناس آمریکایی و یکی از نویسندگانی است که ترجمه آثارش به خوبی در ایران منتشر و خوانده میشود. خودش هم در نوشتههایش به تعداد زیاد خوانندگانش در ایران اشاره کرده و نوشته: خوانندگان من بهشکل بیتناسب و در حد بالایی ترکیهای، اسرائیلی و ایرانی هستند. تعجبآور است که من مرتب از دانشجویان، درمانجویان و درمانگران ایرانی ایمیل دریافت میکنم.» البته یالوم نسبت به تعداد نسخههای فروختهشده آثارش در ایران اطلاعی ندارد چون میگوید ایران تنهاکشوری است که کتابهایش را بدون پرداخت حقامتیاز چاپ میکند.
بههرحال، نسبت به آثار اینروانشناس اگزیستانسیالیست، اقبال خوبی در بازار نشر کشورمان وجود دارد و ترجمه برخی آثار مشهورش مانند وقتی نیچه گریست» یا درمان شوپنهاور» چند ترجمه در ایران دارند. سال ۲۰۱۷ هم که آخرین کتابش Becoming Myself: A Psychiatrist's Memoir» (منشدن: خاطرات یک روانشناس) به چاپ رسید، با چندترجمه در بازار نشر کشورمان عرضه شد. یکی از ترجمههای اینکتاب، آنگه که خود را یافتم» بهقلم نازی اکبری بود که سال ۱۳۹۷ توسط نشر ققنوس به چاپ رسید و قصد داریم در مطلبی که در ادامه میآید، با استفاده از اینترجمه، اروین یالوم، زندگی و دستاوردهای فکریاش را مورد بررسی قرار بدهیم.
یالوم بهعنوان روانشناسی موفق با تالیفات زیاد که نزد عموم مخاطبان بینالمللی، مقبولیت دارد، در اینکتاب، که خود آن را کتاب آخرش خوانده، دست به بیان و انتشار مسائلی زده که میتوان آنها را اعترافات یک روانشناس برای مخاطبانش دانست. ساختار کتابش هم روایی و تحلیلی است و همین عنصر روایت، کمک زیادی به خوشخوان بودن آن و تحملش توسط مخاطب کرده و یالوم با هوشمندی، اینبار خود را وسط گذاشته و خود» اش را روانکاوی کرده است. در اینکار هم از عنصر داستان و روایت بهرهبرداری زیادی کرده است. او همانابتدای کتاب، به سن ۱۲ سالگیاش رفته است؛ یعنی ۷۶ سال پیش از زمانی که مشغول نوشتن کتاب بوده و حالا (زمان نوشتن اثر) در ۸۵ سالگی، از ترساش از لحظات زودگذری میگوید که در آنها دچار سردرگمی و فراموشی لحظهای میشود؛ بهگونهای که نمیداند کجاست و چه میکند. بنابراین احتمالاً یالوم برای پرخوانندهبودن ایناثرش به جذابیت اینمساله توجه کرده که اعترافات و اندیشههای شخصی یک رواندرمانگر برای بیمارانش یا علاقهمندان به روانشناسی، میتواند چهقدر جذاب باشد.
یکی از مفاهیم مهم اینکتاب که بارها در قالب جملات مختلف، پیشروی مخاطب گذاشته میشود، این است که گذشته یقه آدم را میگیرد. پیرمردی چون ی الوم هم در ۸۵ سالگی نگران زوال مغزی خود و یادآوری (و بازسازی) خاطراتش است. یالوم که در اینکتاب بهطور مرتب به گذشته و حال سفر میکند، از آینده هراس دارد و اینهولوواهمه را با مخاطبانش به اشتراک میگذارد. او مینویسد من نمیتوانم انکار کنم که سالهای پایانی زندگی مملو از خسران است، یکی پس از دیگری، اما، با اینهمه، آرامش و شادی من در دهههای هفتم، هشتم و نهم عمرم بیش از آن بود که تصور میکردم.» یکی از نتیجهگیریهای مهمی که میتوان از همان ابتدای مطالعه کتاب داشت، این است که بدون گذشته، هیچروانکاوی و تحلیل شخصیتی در کار نخواهد بود، چون آدمهای بیگذشته، چیزی برای به اشتراکگذاشتن با دیگران ندارند.
با توجه به ساختار روایی کتاب که به آن اشاره کردیم، یالوم در برخی فرازها یعنی دو جای کتاب، دست به خلاقیت زده و خودش را در جای بیماری نشانده که مقابل روانشناسی بهنام دکتر یالوم قرار دارد و برای درمانش با او گفتگو میکند. تکرار اینکار در فرازهای دیگر کتاب میتوانست به جذابیت آن، بیشتر بیافزاید اما یالوم تنها ۲ مرتبه اینکار را کرده و ترجیح داده باقی واقعیت، تاریخ و ترسهایش را در قالب خاطرهگویی ساده تعریف کند. او پس از سالها نوشتن، در کتاب آنگه که خود را یافتم» به اینمساله اشاره کرده که وقتی نگارش ایناثر به پایان برسد، کتاب دیگری (برای نوشتن) در انتظارش نخواهد بود و در صفحات پایانی کتاب هم میگوید: بیش از پیش احساس میکنم که نیرویی مرا بهسوی آغاز راهم میراند.» با اینوجود، یالوم میگوید در ۸۴ سالگیاش، دویدن و بازی تنیس از فعالیتهایی هستند که به گذشتههای دور تعلق دارند، اما او همچنان هر روز در نزدیکی خانهاش در مسیری مشخص، دوچرخه سواری میکند. و یکی از حسرتهای زندگیاش در سالهای پایانی عمر، پشیمانی از این است که با تکتک فرزندانش، وقت بیشتری را نگذرانده است.
یکیدیگر از اعترافات روانشناس مشهور آمریکایی که در ادامه بیشتر به آن خواهیم پرداخت، چگونگی کنارآمدن با مساله سالمندی و پیری است. او میگوید از آنجا که من به بسیاری از افراد کمک کردهام تا با مساله سالمندی کنار بیایند، تصورم این بود که خودم هم بهطور کامل برای از دست دادنهای در راه آمادهام، اما این مساله وحشتانگیزتر از آن است که تصور میکردم.»
*۱- زندگی شخصی و ورقزدن کودکی
کودکی و نوجوانی یالوم هم مانند هر فرد دیگری، دارای موهبتها و کمبودهایی بوده است. یکی از بزرگترین حسرتهای زندگی او، این بوده که فرد بالغی، همراه و راهنمایش باشد و این کمبودی است که او از جانب پدرش آن را حس میکرده است. با توجه به رویکردی که یالوم در کتاب آنگه که خود را یافتم» یا بهعبارت سادهتر کتاب خاطراتش دارد، و همچنین اینواقعیت که مسائل بسیاری در زندگی ما بود که هیچگاه دربارهشان صحبت نکردیم.» دست به بیان اعترافات و تشریح ترس و اضطرابهای خود زده است. یکی از این اعترافات، خاطره فوبیای سوسک در سالهای کودکی است و اینکه یالوم شبها جرأت نمیکرده از ترس سوسکها به دستشویی خانه برود. اینروانشناس با اشاره به فراموشیای که گاهی اوقات با آن دستوپنجه نرم میکند، درباره همین فوبیای سوسک نوشته است: من لابد تمام آنحسها را از سر گذراندهام اما بسیار اندک به خاطر میآورم.» خیلی از خاطراتی که او مرور میکند، از گفتههای دیگران درباره خودش گردآوری شدهاند و برخی از آنها که بهطور کامل از حافظهاش پاک شده بودهاند، با یادآوری دیگران، زنده شدهاند.
یکی از مسائل مهمی که یالوم چندینبار در کتاب خاطراتش به آن اشاره میکند، مساله رابطهاش با پدرومادر خود است. به گفته خود رابطهای خوب، هرچند با فاصله با پدرش داشته اما همیشه یک نیتی ناگفته هم از او داشته و آن هم، این بوده که هیچگاه، حتی یکبار مقابل مادر یالوم نایستاده است. یکی از کمبودها و فقدانهای زندگی یالوم این بوده که طی تمام سالهایی که مادرم از من انتقاد میکرد و مرا خوار میشمرد، پدرم هیچگاه با وی مخالفت نکرد.» او بارها خواسته به پدرش نزدیک شود اما مادرش بین او و پدر ایستاده بوده و رابطه بین پدر و مادر هم عاطفی بوده است. سکته قلبی پدر یالوم (که البته ۲۵ سال پس از آن به زندگی ادامه داد) موجب داد و فریادهای بیمنطق مادر بر سر فرزند میشود. یالوم هم میگوید در آنلحظه تصمیم گرفتم برای حفاظت از خود در را برای همیشه به روی مادرم ببندم.»
بهاینترتیب یالوم در ابتدای جوانی از مادرش متنفر میشود و تصمیم میگیرد از او فاصله بگیرد اما سالها بعد که تلاش کرده از زاویه دید مادرش به قضایا نگاه کند، به یک اعتراف میرسد: به این میاندیشم که لابد زمانی که با هم زندگی میکردیم، من شادمانی بسیار اندکی به او میبخشیدم.» درباره اشتباهات جوانی و قضاوتهای اشتباه، وقتی یالوم خود را بهعنوان نمونه بررسی و روانکاوی، تشریح میکند، به ایننتیجه میرسد که امتیازهای زندگیاش را نادیده گرفته بوده و گفتگو با یکدوست درباره گذشته، باعث شده ببیند پدرش با وجود اشتباهاتش، کارهای درستی هم انجام داده است. در مجموع با همه فرازوفرودهای احساسی و عاطفی که او در سالهای کودکی و جوانی داشته، حالا در کهنسالی دلش میخواهد به پدر و مادرش بگوید: میدانم چه کشیدید!» ایننویسنده در فصلهای پایانی کتاب خاطراتش، به دید روشنتری نسبت به رابطهاش خود دست یافته و به ایننتیجه میرسد: واضح است که مادرم احساس میکرد تنها پسرش اصلاً از او قدردانی نمیکند.» یالوم در همینفرازهای کتاب در فصل مامان و معنی زندگی» از نیاز به تصدیق و تائید و ارتباط با والدین گفته و اعتراف میکند که در سنین کهنسالی در خوابهایش به مادرش برمیگردد.
یکی از واقعیتهای مربوط به کودکی و جوانی اروین یالوم را میتوان در بیرونِ آرام و درونِ ناآرام خلاصه کرد؛ اینکه بهقول خودش اگر از بیرون نگاه میکردی، زندگی پر زرق و برقی میدیدی اما از درون، هیچ آرامشی در کار نبوده و یالوم هرگز اعتمادبهنفس نداشته و هیچگاه به منبع اصلی اضطرابش دست نیافته است پدر یالوم، بقال یهودیِ بیحاشیه و سربهزیری بوده که در طول زندگی، هرگز درباره کار و زندگی پسرش سوالی نپرسیده و یالوم هم میگوید من هم هیچگاه به او نگفتم دوستش دارم.» با وجود رابطه فاصلهدار و دستبهعصایی که یالوم با پدرش داشته، مرگ پدر برایش ضربهای سخت و جبرانناپذیر بوده که در پی آن، ظاهراً در ضمیر ناخودآگاه خود در پی نقطه اشتراکی با پدرش برمیآید: شاید درگیری مادامالعمر من با شطرنج به همیندلیل بوده است. شاید بازی شطرنج تنها وجه اشتراک من و پدر سختکوش و ملایمم بود…» نگارنده ایننکته را بهایندلیل مطرح میکند که در سنین پیری و زمانی که یالوم خودش تبدیل به یک پدر و پدربزرگ شده، با نوهاش شطرنج بازی میکند. بهعبارتی او نقش پدری و پدربزرگی را همانگونه که پدرش با بازی شطرنج ایفا میکرده، برای فرزند و نوهاش ایفا میکند.
یالوم در دوران کودکی، خیالبافیهایی داشته که در آنها پدرِ ایدهآل یا در واقع مرشد و مراد خود را میساخته است. او در تحلیل امروزی خود از آن خیالبافیهای دیروز، میگوید: این خیالپردازی بیانگر تمنای من برای نجات است.» و معتقد است اینخیالبافی درباره بهرسمیت شناختهشدن و نجات، به اشکال مختلف در درونش ماندگار شده است. یالوم در کودکی، بچهای کتابخوار و علاقهمند به مطالعه بوده است؛ مشخصهای که نقطه اشتراک او و همسرش برای نزدیکتر شدن به یکدیگر بوده است. خلاصه اینکه همانطور که خواهیم دید، علاقهاش به روانپزشکی را در ریشه علایقش نسبت به ادبیات میداند. او ابتدا به مدرسه پزشکی میرود و سپس در زمینه روانشناسی به تحصیل میپردازد. درباره انتخاب هدف هم در آن سالهای جوانی گفته از سال اول مدرسه پزشکی میدانسته که روزی به روانپزشکی رو خواهد آورد.
خلاصه اینکه یکی از واقعیتهای مربوط به کودکی و جوانی اروین یالوم را میتوان در بیرونِ آرام و درونِ ناآرام خلاصه کرد؛ اینکه بهقول خودش اگر از بیرون نگاه میکردی، زندگی پر زرق و برقی میدیدی اما از درون، هیچ آرامشی در کار نبوده و یالوم هرگز اعتمادبهنفس نداشته و هیچگاه به منبع اصلی اضطرابش دست نیافته است.
زندگی پس از ازدواج
مرلین یا مارلین، همسر یالوم، نویسنده و تاریخنگاری فمینیست است که مانند همسرش چهرهای علمی و دانشگاهی محسوب میشود. او چندماه پیش براثر بیماری درگذشت و یکی از ترسهای یالوم یعنی مرگ همسر و تنهایی را محقق کرد. یالوم در سالهای اخیر و زمانی که کتاب خاطراتش را مینوشته، ضمن اشاره به زندگی مشترکش با مرلین، میگوید با وجود اینکه در زندگیشان، سفرهای زیادی داشتهاند، هرچه پیرتر میشود، بیشتر و بیشتر برای خروج از خانه اکراه دارد. او هیچگاه احساس نکرده زندگی خانوادگیاش مانعی برای رشد زندگی حرفهایاش بوده، اما مطمئن است برای مریلین اینگونه نبوده است.
چندسال پیش فیلم مستندی با عنوان درمان یالوم» درباره زندگی اینروانشناس ساخته شد که یالوم میگوید هنگام تماشای آن با تماشاگران، بسیاری از مخاطبان فیلم به رابطه شویی محکم و جاودان او و همسرش اشاره کردهاند؛ در حالیکه هر ۴ فرزند یالوم از همسرانشان طلاق گرفتهاند. درباره موفقیت در زندگی مشترک و آرامش در سالهای پیری، یالوم میگوید من یاد گرفتهام که نقاط ضعف اندک وی (مریلین) را بپذیرم.» در مقابل، همسرش هم یاد گرفته نقاط ضعف او را نادیده بگیرد. ما هر دو به این درک مشترک رسیدهایم که من جوانی بیقرار و یاری بیملاحظه بودهام که توان مشارکت بیشتر نداشتهام. دلواپسی اصلی ما امروز در مورد سلامتی یکدیگر است و وحشت از اینکه اگر یکی از ما زودتر از دیگری بمیرد، چه خواهد شد.»
یکی از فرازهای جالب زندگی یالوم هم، مربوط به زمانی است که نوشتن کتاب دانشگاهی برایش سود و موقعیت بهتر به ارمغان میآورد. او با چاپ کتاب نظریه و عمل در رواندرمانی گروهی» که بهسرعت با موفقیت روبرو شد، سطح جدیدی از امنیت مالی را تجربه کرد. در نتیجه، مشاورههای آخر هفته خود را متوقف کرده و در عوض، دعوت به سخنرانیها در زمینه گروهدرمانی را پذیرفت. برای هر سخنرانی هم قرارداد میبسته و بهگفته خودش سهمی منصفانه میگرفته است. بهاینترتیب پس از سالها تحصیل و تلاش، درآمد سخنرانیهایش خیلی زود، از حقوقش در دانشگاه بیشتر میشود و یکی از گشایشهای زندگی، خود را به یالوم نشان میدهد.
اروین یالوم و همسرش مرلین
* ۲- هویت یهودی
یالوم از نظر اصلونسب و خانواده، یکیهودی است اما از نظر اعتقادی خود را یکفرد شکگرا معرفی میداند. او خودش را یکی از اعضای ارتش عظیم یهودیان غیرمنطقی معرفی میکند که باورهای مذهبیاش را دور ریخته است. با اینحال با اشاره به اینکه نتوانسته از همه مراسمات مذهبی یهود فرار کند، میگوید هرسال عید پسح را با دوستانش به جا میآورد و البته بهخاطر اینکه هیچوقت زبان عبری را یاد نگرفته، از یکی از دوستانش میخواهد که دعای مراسم را بخواند.
درباره ریشه شکگرایی یالوم، باید به کودکی و نوجوانی او رجوع کرد؛ یعنی هماندورهای که وقتی شنیده آلبرت اینشتین مردی خداباور بوده، دچار حیرت و شگفتی شده است. او در اینمقطع و با آگاهی از خداباور بودن انشتین، به سمت پرسش از شکگرایی مذهبی خود میرود. در نتیجه از یکی از معلمان دبیرستان در اینباره سوال میکند و با اینپاسخ روبرو میشود: خدای اینشتین، خدای اسپینوزاست.» کنجکاوی درباره شخصیت اسپینوزا هم از همانلحظه در درون یالوم شکل میگیرد که در سالهای بزرگسالی به نوشتن کتاب مساله اسپینوزا» میانجامد.
باوجود همه مسائلی که یالوم درباره بیاعتقادی به دین و یهودیت مطرح کرده، بر اینمساله تاکید دارد که شاید پیرو مذهب خانوادگیاش نباشد اما خود را فردی ضدمذهب نمیداند و نگرش غیرمذهبیاش هرگز کار رواندرمانیاش را تحت تأثیر قرار نداده است اروین یالوم، فرزند پدرومادری یهودی است که ریشهشان در روسیه است و به آمریکا مهاجرت کردهاند. پدر و مادرش، سعی کردهاند با فرهنگ و منش یهودی زندگی کنند اما یالوم مانند فرزند خیلی از مهاجران دیگر به آمریکا، چنین اامی را برای خود قائل نبوده است. درباره پایبندی به فرهنگ یهودی و زبان ییدیش، میتوانیم به اینفراز از خاطرات یالوم مراجعه کنیم: پدر و مادرم هیچگاه با فرهنگ آمریکایی هماهنگ نشدند و تنها با خویشاوندان خود رفت و آمد میکردند؛ یهودیان دیگری که همگام با آنان از روسیه مهاجرت کرده بودند.» مهاجرت خانواده یالوم به آمریکا، بازه زمانی حوادث جنگ جهانی دوم را شامل میشود و همانطور که میدانیم، حوادث هولوکاست در اروپا، یکی از نقاط عطف زندگی یهودیان مهاجر در جهان است که خانواده اینروانشناس سرشناس آمریکایی هم با آن دستبهگریبان بوده است. یالوم در جایی از خاطراتش، وقتی درباره پدرش صحبت میکند، به اینمساله اشاره دارد که پدر هیچوقت درباره هولوکاست با او صحبت نکرده مگر یکبار؛ آنهم وقتی که اروین از پدرش میپرسد آیا به خدا اعتقاد دارد یا نه؟ که پدر در پاسخ میگوید پس از آنمصیبت چگونه میتوان به خدا اعتقاد داشت؟»
باور دینی خود و خانواده، یکی از مسائلی است که یالوم در خاطراتش، بهطور مشروح به آن پرداخته است؛ یهودیانی که علیرغم هویت قوی یهودیشان، نویسنده کتاب نشانههای علایق مذهبی را در آنها، بسیار اندک میدیده و البته دچار نوعی تناقض اعتقادی بزرگ بودهاند. یعنی مذهب را جدی نگرفته و نماز روزانه یهودیان را اجرا نمیکردهاند اما به برخی اصول و آداب رعایت وسواس داشتهاند؛ مثل تأکیدی که پدر یالوم بر خوردن غذای حلال داشته است. اروین یالوم خود را یهودی معتقدی نمیداند، اما میگوید علیرغم خاطرات ناگوار کودکی، همچنان به دو نوع خوراکی که با آنها بزرگ شده، علاقهمند است: خوراکهای یهودی اروپای شرقی و غذاهای بدون گوشت. او رعایت چند آئین مذهبی را در خانواده خود حفظ کرده و پسرانش را به سنت یهود، ختنه کرده است. پسر بزرگش هم مراسم برمیتصوا یعنی جشن تکلیف پسران یهودی را انجام داده است. باوجود همه مسائلی که یالوم درباره بیاعتقادی به دین و یهودیت مطرح کرده، بر اینمساله تاکید دارد که شاید پیرو مذهب خانوادگیاش نباشد اما خود را فردی ضدمذهب نمیداند و نگرش غیرمذهبیاش هرگز کار رواندرمانیاش را تحت تأثیر قرار نداده است.
کندوکاو در گذشته یهودیِ خود، باعث میشود یالوم در بخشی از کتاب خاطراتش، به یکی از دیداروگفتگوهای روانکاوانه خود با یک خواهرمقدس مسیحی بپردازد و چنین بنویسد: یکروز پس از جلسه ْمیریام، سوار بر دوچرخه متوجه شدم که تا چهاندازه با دقتی ویژه در مورد تردیدهای مذهبی خودم در مقابل این بانو سکوت کرده بودم.» خلاصه اینکه، روند آشنایی و مواجهه اروین یالوم با مذهب، در سالهای نخستین زندگیاش، اینگونه بوده که خانواده خود را چندان معتقد به اصول دینی نمیدیده و به قول خودش، همچنان در ابهام به سر میبردم که چگونه پدر و مادرم هرگز حتی یکبار سعی نکردند زبان عبری یا اصول مهم دین یهود را به من آموزش دهند.» اما براساس همان تناقض اعتقادی که به آن اشاره شد، زمانی که یالوم به ۱۳ سالگی میرسد، پدرومادرش او را به اجرای مراسم برمیتصوا تشویق کرده و او را به کلاسهای آموزش مذهبی میفرستند تا آئین یهود را یاد بگیرد ولی او سر باز میزند. یکی از لذتهای حرام و نامشروعی که یالوم در خاطرات نوجوانیاش به آن اشاره دارد، رفتنش به همبرگرفروشی و خوردن گوشت حرام است. تحلیل روانشناسانه او از اینخاطره و رفتار را میتوان در اینجملات مشاهده کرد: اینواقعیت که خوردن آن در دین من حرام بود، خوشمزهترش میکرد. این اولین غذای حرامی (غذای غیرکوشر) بود که من در زندگیام خوردم.»
همانطور که اشاره شد، بخشی از مطالب ابتدایی کتاب، گفتگوهای تخیلیِ جوانیهای یالوم با یکروانشناس بهنام دکتر یالوم است. او در استخراج افکار و خاطرات دوران نوجوانیاش، وقتی خودِ نوجوانش را در محضر رواندرمانگرش میبیند، میگوید: من فکر میکنم مذهب و نظریات زندگی پس از مرگ قدیمیترین بازی و کلک دنیاست.» البته اینعقیده، مربوط به دوران نوجوانی یالوم است و آنطور که در ادامه میبینیم، احتمالاً امروز دیگر چنیننظری ندارد. بههرحال، یکی از اعترافات و تذکرهای یالوم در خاطراتش، این است که بیش از بسیاری از روانپزشکان، به پرسشهای مذهبی پرداخته است.
یکی از مسائل مهم تاریخی در خاطرات اروین یالوم، مساله هویت یهودی و چگونگی تطبیق یا عدمتطبیق آن با مفهوم شهروندیِ آمریکاست. پدرومادر یالوم بهدلیل اینکه یهودی بودهاند، دیگران (غیریهودیان) را به حلقه دوستان خود راه نمیداده و با غیریهودیان دوست نمیشدهاند. خود یالوم درباره دوره تاریخ نوجوانیاش نوشته در دورهای زندگی کرده که یهودیان هرگز دعوا نمیکردند وکسانی بودند که کتک میخوردند توصیف شرایط زندگی یهودیان مهاجر در آمریکا، یکی از مسائلی است که باید در خاطرات یالوم به آن توجه کرد. ممکن است عدهای تصور کنند با وجود آزار و اذیت یهودیان در اروپای جنگ جهانی دوم، مهاجرانی که خود را به آمریکا میرساندند، دیگر به دروازههای امنیت و آرامش رسیده بودهاند اما خاطرات یالوم، چیزی جز این را میگویند؛ اینکه مردم آمریکا هم نسبت به یهودیان تبعیض قائل میشدند و خانوادههای مهاجری چون خانواده او، ناچار بودند با برخی نابرابریها بسازند. نمونه بارز اینواقعیات را میتوان در سهمیه ۵ درصدی یهودیها برای مدرسههای پزشکی آمریکای آنروزگار مشاهده کرد. یالوم مینویسد: دانشجویان یهودی در مدرسههای پزشکی فقط ۵ درصد سهمیه داشتند. دانشکده پزشکی جرج واشینگتن برای کلاسهای خود ۱۰۰ دانشجو میپذیرفت و هرساله تنها ۵ یهودی را قبول میکرد.» در آنشرایط، پسران یهودی مهاجری که پس از جنگ جهانی اول به آمریکا مهاجرت کردند، پزشکی را حرفهای ایدئال میپنداشتهاند و همانطور که یالوم در خاطراتش تعریف میکند، یکی از جوکهای معمول آنزمان این بوده که مرد یهودی دو راه در زندگی پیشرو دارد: یا دکتر شود یا بازنده.»
در مجموع، یکی از مسائل مهم تاریخی در خاطرات اروین یالوم، مساله هویت یهودی و چگونگی تطبیق یا عدمتطبیق آن با مفهوم شهروندیِ آمریکاست. پدرومادر یالوم بهدلیل اینکه یهودی بودهاند، دیگران (غیریهودیان) را به حلقه دوستان خود راه نمیداده و با غیریهودیان دوست نمیشدهاند. خود یالوم درباره دوره تاریخ نوجوانیاش نوشته در دورهای زندگی کرده که یهودیان هرگز دعوا نمیکردند و کسانی بودند که کتک میخوردند. با همینرویکرد (سازش و دعوا نکردن)، تبعیض نژادی و یهودستیزی در سهمیهبندی مدارس پزشکی آمریکا، یالوم را خشمگین نکرده و او سعی کرده بدون پرداختن به حاشیه، درس خوانده و ترقی کند. با اینحال، به خطری که در جامعه آمریکا در کمین یهودیان بوده، هم اشاره دارد و میگوید: خطر در کمین بود و هراس داستانهای یهودیانی که در اروپا دستگیر میشدند و به قتل میرسیدند بر سر ما سایه افکنده بود. گریز تنها راهکاری بود که پدرم به من آموخت.»
در نتیجه همانرویکرد کتکخور بودن و فرار که پدر یالوم به او میآموزد، نویسنده رفتاری را در پیش میگیرد که خاطراتش را اینگونه رقم میزنند: من هیچگاه خود را در موقعیت یک کنشگر مخالف قرار ندادم و حتی از این بیعدالتی وسیع در نظام آموزشی به جوش و خروش نیافتادم. اکنون که به آن زمان مینگرم، باور دارم که آن خونسردی و خشمگین نشدن دلیل ضعف عزتنفس من بوده _ من تسلیم جهانبینی ستمگران شده بودم.»
در مجموع، اگر بخواهیم باور مذهبی یا یهودی امروزِ اروین یالوم را با گذشتهای که مرور شد، خلاصه کنیم باید به اینجمله او توجه کنیم که میگوید همسرش، مذهبی متعصبی نیست اما مخفیانه به مقدسات تمایل دارد و خودش هم یک شکگرای پایدار است.
یکی از فرازهای کتاب هم که اشاره به یهودی و غیریهودی دارد، جایی است که یالوم مشغول روایت سفر دونفره خود و همسرش به یونان است و با لحن قصهگویش، ماجرای دیدار و سروکلهزدن با پیرمرد فرتوت یهودی» عتیقهفروش را تعریف میکند و جالب است که پیرمرد مذکور فردی حقهباز و جاعل است.
نقل از سایت خبر گزاری مهر و تشکر از این سایت خوب.
کلمات کلیدی=یالوم،زندگینامه یالوم،تیوری یالوم،تئوری یالوم،رواندرمانی یالوم،افکار یالوم.یالوم،زندگینامه یالوم،تیوری یالوم،تئوری یالوم،رواندرمانی یالوم،افکار یالوم.یالوم،زندگینامه یالوم،تیوری یالوم،تئوری یالوم،رواندرمانی یالوم،افکار یالوم.یالوم،زندگینامه یالوم،تیوری یالوم،تئوری یالوم،رواندرمانی یالوم،افکار یالوم.یالوم،زندگینامه یالوم،تیوری یالوم،تئوری یالوم،رواندرمانی یالوم،افکار یالوم.یالوم،زندگینامه یالوم،تیوری یالوم،تئوری یالوم،رواندرمانی یالوم،افکار یالوم.یالوم،زندگینامه یالوم،تیوری یالوم،تئوری یالوم،رواندرمانی یالوم،افکار یالوم.یالوم،زندگینامه یالوم،تیوری یالوم،تئوری یالوم،رواندرمانی یالوم،افکار یالوم.
یالوم ,یکی ,زندگی ,هم ,کتاب ,» ,یکی از ,است که ,خود را ,که در ,یالوم در ,یالوم،تئوری یالوم،رواندرمانی یالوم،افکار ,یالوم،تیوری یالوم،تئوری یالوم،رواندرمانی ,یالوم،رواندرمانی یالوم،افکار یالوم ,یالوم،زندگینامه یالوم،تیوری یالوم،تئوری
درباره این سایت